جدول جو
جدول جو

معنی کش برده - جستجوی لغت در جدول جو

کش برده
(کَ)
دهی است از دهستان قنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری بمپور و سه هزارگزی جنوب راه مالرو قنوج برمشک. با 100تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و برنج و ذرت و لبنیات و خرما و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ بُ دَ / دِ)
برداشته. افراشته:
همه بازبسته بدین آسمان
که بر برده بینی بسان کیان.
بوشکور، بر روی دویدن:
سالها ای اشک جا دادم ترا در چشم خویش
وقت فرصت کی روا داری که بر رویم جهی.
سلمان.
و شعر فوق بهر دو معنی ایهام دارد
لغت نامه دهخدا
بیدل. دل از دست داده. دل برده شده. که کسی دل از وی برده باشد. عاشق. دلباخته:
کرم زین بیش کن با مردۀ خویش
مکن بیداد بر دل بردۀ خویش.
نظامی.
پیش تو استون مسجد مرده ایست
پیش احمد عاشقی دل برده ایست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ / جِ گَ دی دَ)
به مرغان کش گفتن. (یادداشت مؤلف). راندن مرغ با آوای کش، کش گفتن به شاه شطرنج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ مُ دَ / دِ)
رجوع به لش، لاش و لاش مرده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کشوردهنده. مملکت بخش:
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان.
عنصری.
روز هیجاها بود کشورگشای
روز مجلسها بود کشوردهی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم بوده
تصویر کم بوده
دون وضیع مقابل شریف: (کسی نیست بدبخت و کم بوده تر ز درویش نادان دل خیره سر)، بدبخت فقیر، جمع کم بودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لش مرده
تصویر لش مرده
لاشه میت لاش مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از او برده
تصویر او برده
اسم او بردن، بلعیده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
((بُ))
مجموعه ای از کلیدهای نمایشگر حروف الفبا و نشانه های دیگر که بر روی یک صفحه قرار گرفته اند و به رایانه متصل می شوند، از این وسیله برای ورود اطلاعات به رایانه استفاده می شود، صفحه کلید (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
درد پهلو درد کلیه
فرهنگ گویش مازندرانی
ریزه ی کش نوارهای کشی به درازای پنج تا شش سانتی متر که عرض
فرهنگ گویش مازندرانی
عادت کرده، طمع کرده، در باور عامه کسی که مورد آزار چشم زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال هم یا به ردیف رفتن، به جوش آمدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن به هم برخوردن، یکی از روشهای بالا رفتن از درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کرده، متواری
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم انتظار
فرهنگ گویش مازندرانی
بندکفش
فرهنگ گویش مازندرانی